پدر لوئیز دیاز، وینگر لیورپول گفت که چگونه او در حالی که در دست آدمربایان بود، نزدیک به 12 روز را بدون خواب سپری کرد.
ورزش دات آنلاین- لوئیز مانوئل دیاز به همراه همسرش سیلنیس مارولاندا اواخر ماه اکتبر ربوده شدند، اما در حالی که مارولاندا پس از چند ساعت نجات یافت، دیاز، که سن بالایی هم دارد، نزدیک به دو هفته در اسارت باقی ماند تا اینکه توسط مقامات سازمان ملل نجات یافت.
اما حالا، پدر دیاز برای اولین بار از زمان بازگشتش به خانه، در حضور رسانهها صحبت میکند. او در مورد این حادثه توضیحاتی میدهد.
او میگوید: «دو سه روز اول به خاطر مسائل غذایی دچار مشکل شدم. سه روز بعد، تغییری را احساس کردم، زمانی که به نظر میرسید من در اختیار ارتش آزادیبخش ملی کلمبیا هستم و آنها با من صحبت می کردند و با من جور دیگری رفتار میکردند.»
«تقریبا 12 روز بدون خواب سپری کردم. با وجود اینکه رفتار درستی با من داشتند، اما احساس راحتی نمیکردم. دلم برای خانوادهام، فرزندانم، پدرم، خواهرانم، شهر، دوستانم، دانشآموزانم، و همه تنگ شده بود.»
«پیادهروی سخت بود. نمیدانستم کجا هستم. زیاد راه میرفتم، کمی استراحت میکردم. کوهای را دیدم که قبلا هرگز ندیده بودم. حالا نمیخواهم کسی از آن کوهها عبور کند؛ آن هم در وضعیتی که من در آن بودم. و اگر روزی دوباره بخواهیم از آنها عبور کنیم، دوست دارم با تابلویی که روی آن «صلح و آزادی» نوشته شده، دست در دست هم پیش برویم.»
کمی قبل از آزادی پدر دیاز، کلوپ از تیم لیورپول خواست تا در حمایت از او همراه باشند.
کلوپ گفت: «نمیدانم چگونه وضعیت را توصیف کنم، به طرز عجیبی سخت است. همیشه میدانم که چیزهای مهمتری از فوتبال وجود دارد، من هرگز این را فراموش نمیکنم. فقط در طول بازیها، هر از چند گاهی از یاد آدم میرود، اما بیرون از زمین، همیشه مشخص است. اولویت همیشه مشخص است.»
«من هرگز چنین موقعیتی را تجربه نکردهام. همهی موقعیتهای مختلفی در زندگی خود داشتهایم؛ مثل وقتی که اعضای خانواده بیمار میشوند یا مواردی از این دست. در طول سالها هر از چند گاهی چنین شرایطی پیش میآید و آدم اصلا مایل به تجربهاش نیست؛ اما باید با قضیه کنار آمد. یا حتی وقتی که پدربزرگ و مادربزرگها در حال مرگند، چنین وضعیتی را شاهدیم.»
«مرگ عزیزان طوریست که در یک لحظهی خاص به پایان میرسد و بعد باید با آن کنار آمد، اما این وضعیت متفاوت است، چون ادامهدار است و شما هرگز نمیفهمید که چه موقع تمام میشود. دوست دارید کمک کنید اما نمیتوانید، و این باعث ایجاد شرایط بسیار خاصی میشود.»
«در این زمینه همیشه نگران پدرش بودیم و خب لوئیز دوست ماست، خیلی برایمان سخت بود. اما تنها راهای که آن را میفهمم، این است که لوچو (لقبی لاتین برای اسم لوئیز) باید تصمیم بگیرد، لوچو باید به من بگوید: «میخواهم تمرین کنم. میخواهم این کار را انجام بدم.» مدت خیلی زیادی بود که با چنین مسئلهای روبهرو نشده بودم، بنابراین برایم جدید بود و به همین دلیل است که با او اینطور رفتار کردیم.»
«من درک میکنم که ما در مورد این قضیه صحبت میکنیم و نگران هستیم، اما چه معنای دیگری میتواند داشته باشد؟ واقعا مهم نیست. این گروه قبلا هم خیلی با هم بودند و الان خیلی خوب است که ما آنقدر به هم نزدیکیم و همه آنقدر اهمیت میدهند.»
«لوچو این را میداند و هیچ چیز دیگری وجود ندارد که من بخواهم از آن کم کنم. من در بازی اول هم گفتم که باید برای پیدا کردن او بجنگیم اما نمیخواستم تنش را بالا ببرم، منظورم این بود که حتما باید راهای برای پیدا کردنش داشته باشیم. بعد از آن، روی بازی بعدی تمرکز کردم، چون بازی اولی که بدون او انجام دادیم فوقالعاده سخت بود. اصلا احساس خوبی نداشتیم که در این لحظه فوتبال بازی میکنیم، احساس درستی به نظر نمیرسید، اما باید این کار را انجام میدادیم، بنابراین انجامش دادیم و بعد بچهها راهای پیدا کردند.»
انتهای پیام/