بعد از مرگ قایقران، دهها ورزشکار رفتن، انسانهای عادی هم همینطور و حتی تجربههای شخصی هم بارها به من نشان داد که مسلمترین حقی که سهم هر انسان میشود همین مرگ بیمُروت است.
ورزش دات آنلاین- اولین مرگ فوتبالیستی که دیدم «سیروس قایقران» بود. از دانشگاه که بر میگشتم، یکی از تفریحاتم ایستادن جلوی دکه روزنامهفروشیها بود و تیترهای ورزشی را میخواندم. چه روزگاری بود اسماعیل! دیدم یکی از روزنامهها با فونت درشت تیتر زده: «سیروس آخرین قایق زندگی را راند». اگر اشتباه نکنم تیتر همین بود. زمانه بیخبری بود. کهنهترین اخبار، به روزترین خبرها بودند. برای همین خیلی متوجه نشدم چه اتفاقی افتاده. خم شدم و روزنامه را از زیر کوهی از روزنامههای سیاسی و ورزشی بیرون کشیدم و دیدم که چه حادثه شومی اتفاق افتاده. روزنامهفروش که شاهد بهت من بود گفت: «مُفتخونی نداریم باید پولشو بدی». حوصله جروبحث نداشتم و با سر اشاره کردم که نگران نباشد به «مُفتخونی» عادت ندارم. یک هفته بعد از مرگ قایقران، دوران حرفهای زندگی من آغاز شد. از آن زمان تا امروز که یک ربع قرن میگذرد، مرگهای زیادی در بین ورزشکاران دیدم. حوادث تلخ و اتفاقات شیرین کم نبوده. الان که فکر میکنم به نظرم ۲۵ سال قبل آدمها کمتر میمُردند. شاید دنیای من هنوز دنیای کودکی بود و به نظرم انسانها نامیرا بودند. بعد از مرگ قایقران، دهها ورزشکار رفتن، انسانهای عادی هم همینطور و حتی تجربههای شخصی هم بارها به من نشان داد که مسلمترین حقی که سهم هر انسان میشود همین مرگ بیمُروت است. آخرین مرگی که فوتبال باید آن را بدرقه کند، درگذشت تلخ «محمد عجمی» است. بازیکن صنعت نفت آبادان که مثل آبادانیهای بسیاری سرشار از استعداد بود. آنقدر بیادعا که فقط یک عکس از او میتوان پیدا کرد. حتی کسی دقیق نمیداند متولد چه سالی بود. با ما چه کار میکنی زندگی؟ حواست بود مرگ؟ زندگی مجال نداد که ببینیمش و لذت ببریم. کتاب عمرش کم ورق بود ولی مفید. با رفتنش باید افسوس بخوریم که اگر بود، فوتبال بیلذت این روزها میتوانست رمقی بگیرد. باید افسوس بخوریم که جادههای ناایمن بار دیگر جان شیرینی را گرفت. خودروهای نامطمئن جوانی را به سمت خاک «هُل» داد. حالا آنچه که از جوان ناکام به جا مانده فیلمی یکی دو دقیقهای از بازی مقابل پرسپولیس است و تصویر یک خودروی مچاله شده که خب البته فرقی با خودروهای خارجی ندارد! برای جادههای غیراستاندارد فرقی ندارد که از کی جان بستانند. این بار قرعه به نام ستارهای افتاد که ندرخشیده خاموش شد. چه جوانانی! اسماعیل، میبینی؟ چه جوانانی!
انتهای پیام/