بابی چارلتون و شطرنج مرگ و زندگی

تاریخ: ۱ آبان ۱۴۰۲، ۹:۱۵:۰۲

کدخبر: 68947

بابی چارلتون و شطرنج  مرگ و زندگی
گفتیم به بهانه درگذشت بابی چارلتون یادی کنیم که از کتاب پیراهن های همیشه نوشته مرحوم حمیدرضا صدر. بخشهایی از صفحات 38 تا 42 این کتاب را با هم می خوانیم که با عنوان شطرنج مرگ و زندگی به بابی چارلتون پرداخته شده است.

ورزش دات آنلاین- مُرده، زخمی، بی حرکت، خون خشک شده از سرما. پسران بازبی همان هایی که از دل تیمهای جوانان یونایتد پله پله برآمده و قهرمان انگلیس شده بودند، جان سپردند. سفر قهرمانی نیمه تمام ماند. نیمی از تیم مُردند. همان جا در فرودگاه مونیخ. کاپیتان راجر براین دفاع کناری 28 ساله، ادی کولمن گوش 21 ساله، جِف بنِت دفاع کناری 25 ساله، مارک جونز مدافع میانی 24 ساله، دیوید پِگ مهاجم 22 ساله، تامی تِیلور مهاجم نوک 26 ساله، ویلیام ویلان مهاجم 22 ساله، دانکن ادواردز مرد میانی 21 ساله پانزده روز بعد روی تخت بیمارستان جان می داد. میان اجساد برت والی که 25 سال را در یونایتد سپری کرده و آن بچه ها را کشف کرده بود و همین طور هفت خبرنگار دراز کشیده بودند.

مت بازبی نمرد. بازبی زنده ماند. پسر خوش روی موطلایی 21 ساله تیم که همیشه تبسم می کرد هم نمُرد. رابرت چارلتون که او را بابی چارلتون می خواندند. بابی را روی صندلی کنده شده هواپیما نزدیکی های دُم هواپیما یافتند. هنوز کمربند صندلی بر کمرش بود و نفس می کشید. سرش گیج می رفت و از زیر چشم چپش رگه ای از خون تا روی چانه اش پایین آمده بود. مرگ آمد و از کنار بابی گذشت. ملک الموت به چشمانش خیره شد و سپس رهایش کرد و رفت. به او فرصت دیگری برای زیستن بخشید...

بابی اولین مصدومی بود که از بیمارستان مرخص شد و هشت روز بعد در انگلیس بود. بابی زنده ماند ولی آدم دیگری شد. درباره سقوط هواپیما حرف نزد. توضیحی نداد. و لبخند شیرین بابی جوان برای همیشه از لبانش رخت بربست. . او پس از آن سقوط بدل شده بود به نیمی زنده- نیمی مُرده. نیمی واقعی- نیمی افسانه. بابی از آن پس در برزخ مردگان و زندگان به میدان می رفت. هم بازیکنی بود که در میدان می جنگید و هم شمایلی بود که بالای اولدترافورد پرواز می کرد. هم جُرج بست کنارش می دوید و هم دانکن ادواردز. 

ده سال بعد. فینال جام باشگاههای اروپا 1968: منچستر یونایتد 4- بنفیکا یک. بابی دو سال پیش جام جهانی 1966 را برده بود. ولی ربودن جام قهرمانی اروپا ده سال پس از فاجعه مونیخ طعم دیگری داشت. جام در دستان او بالا رفت. در دستان پسرک موطلایی فرار کرده از چنگ مرگ که حالا شده بود کاپیتان بابی چارلتون سی و یک ساله. بابی که وسط زمین قرار می گرفت و همه مثل پروانه اطرافش دویدند. جرج بست، جان استون و بریان کید جلویش. نابی استایلز و پت کرراند در دو طرفش و بیل فولکس بازمانده دیگر فاجعه مونیخ و دیوید سدلر پشت سرش. بابی در فینال دو گل از چهارگل را زد. ملک الموت به او یاد داده بود بی آن که احساس خدایی کند پیروز شود. آموخت روح هم تیمی هایش را بشکافد و بر دل شان نور آفتاب بیندازد. او رازهایی را که با چشم دوختن به عزرائیل آموخته بود رو کرد. راز بقا را، راز به تاخیر انداختن مرگ را، ولو از سر تصادف. ولو با یک کمربند صندلی هواپیما.

او نماد حیات در منچستر یونایتد شد، زمزمه بازگشت به زندگی. فاجعه مونیخ تصویر تراژیکی از یونایتد شکل داد و آینده را در چهره پسرانه بابی رو کرد. بابی که موهایش ریخت، بابی که نخندید، بابی که ترکیب پسرانه اش را حفظ کرد. او طی دو سال در دو فینالی که بهترین ها خوابش را ندیده اند به میدان رفت. دوید و جان کند و در هر دو میدان پیروز شد. در هر دو میدان جام را بالا برد. بابی رویای پدرش را تا آخرین قله ادامه داد. یکی از معدنچی های نورث آمبرلند که به پسرهایش گفت یا باید در معدن جان بکنید و یا باید به ارتش بپیوندید و یا اگر خوش اقبال باشید بازیکن فوتبال شوید. بابی خوش اقبال بود و راه و رسم دایی اش- جکی میلبرن مهاجم بزرگ نیوکاسل- را دنبال کرد. آسیاب بادی یونایتد شد که همه با فریادهایش، تشویق هایش، نهیب زدن هایش جلو رفتند بی آن که نق بزنند.

انتهای پیام/

 

اخبار مرتبط

...